
«برای بزرگشدن آماده باشید»
موفقیت را شما چگونه تعریف میکنید؟ آیا آن را تنها در تبدیل شدن به فردی مانند استیو جابز و بیلگیتس میدانید؟ یا معتقدید هرکس که از زندگیاش راضی است، فردی موفق به حساب میآید؟
برای من، موفق شدن رشد معجزهآسا در زندگی و بدست آوردن ثروت بیکران نیست. بهنظرم همین که بتوانی کاری که دوستش داری را خوب انجام دهی و در آن رشد کنی، در کنار کسانی از جنس تو هستند و دوستشان داری زندگی کنی، تو فرد موفقی هستی.
سعید فداکار، مدیر فنی فرانش، دقیقا یکی از این افراد است که شاید در دستهبندی کسانی مانند استیو جابز نگنجد اما به سهم خود برای زندگی امروزش آنقدر تلاش کرده که اطرافیانش او را به عنوان فردی موفق میشناسند.
سعید دقیقا نمونهای عینی از نتایج پیروی نکاتی است که در مطالب اخیر فرانش به آنها پرداختیم. پس او مهمان وبلاگ فرانش شد تا بتوانیم درمورد چگونگی شروع مسیر شغلیاش گپوگفتی دوستانه داشته باشیم و راهنماییهای او برای تازهکارهای حوزه IT را جویا شویم.
• چرا اینجایی سعید؟ چرا به جای حوزه IT، سراغ هنر یا رشته دیگری نرفتی؟
ـ دقیقا زمان کنکور بود که در انتخاب بین هنر و IT تردید داشتم. دلیلی که باعث شد IT را انتخاب کنم این بود که من تقریبا از سن دوم راهنمایی کامپیوتردار شدم. یادمه پسرخالهام داشت فوق دیپلم کامپیوتر میخواند و بهخاطر کنجکاوی که داشتم میرفتم جزوههایی که داشت را مطالعه میکردم.
انقدر برای یادگرفتن بخشهای مختلف درسهای او، اصرار کردم که در انتهای دوره کاردانیاش، خیلی از پروژههای دانشگاهی پسرخالهام را من انجام میدادم. درنتیجه مسیر نوجوانیام به شکلی گذشت که راه و هدفم را در این حوزه تعریف کردم.
چطور شد که به امنیت و شبکه علاقهمند شدی؟
ـ بهنظرم یکی از مشخصههای مهمی که میتواند در تعیین سرنوشت یکنفر نقش ایفا کند میزان پیگیری و اصرار او برای رسیدن به اهدافاش است. زمانی که یاهو مسنجر در اوج فعالیتش بود، یکی از دوستانم از طریق مسنجر مورد حمله یک فایل ویرویس قرار گرفت. پیگیری من برای رفع این مشکل به جایی رسید که با آن هکر آشنا شدم و او هم از سماجت من خوشش آمده بود باعث شد تا نهتنها مشکل آن دوستم رفع شود بلکه من و این هکر تازهکار با هم دوست شدیم. پس از اندکی که از دوستیمان میگذشت ما وارد یک رقابتی برسر میزان توانمندی که از امنیت و برنامهنویسی داشتیم شدیم. هر روز برای اینکه به دیگری نشان دهیم بیشتر میفهمیم چیز تازهتری یاد میگرفتیم. اینطور شد که من زبانهای برنامهنویسی وب را یادگرفتم.
بعدا بخاطر این علاقهمندی تصمیم گرفتم تا در کنار دانشگاه اطلاعاتم را در برنامهنویسی و شبکه بیشتر کنم. دورههای مختلفی شرکت کردم و پیش اساتید زیادی رفتم.
• چقدر از واحدهایی که گذراندهای در شغلت به کار آمده است؟
من فناوری اطلاعات خواندم و همانطور که گفتی کارم با رشتهام مرتبط است اما راستش فکر نمیکنم از دانشگاه جز درس پایگاه داده و تا حدی مهندسی نرمافزار که استادهای بسیاری خوبی داشتیم چیز دیگری، بهطور مستقیم بکارم آمده باشد. کلا به صورت تقریبی فکر نمیکنم چیزی بیشتر از ۱۰ درصد از آنچه در دانشگاه خواندم برایم کاربرد نداشته.
• علت این کاربردپذیری پایین دروس دانشگاهی چیست؟
این مساله چند بُعد دارد. اول اینکه بسیاری از اساتید خوب درس نمیدادند. بخش زیادی از این مساله هم به دانشجو برمیگردد؛ چون وقتی استاد میآید و میبیند که اکثریت کلاس علاقهای به یادگیری مباحث ندارند، دلیلی نمیبیند که با علاقه درس بدهد. بسیاری از درسهای ما ناقص کار میشدند. مثلا در درس ساختمان داده اگر ما هشت فصل داشتیم استاد فقط سه فصل از آن را درس میداد درحالی که قسمتهای کاربردی آن دقیقا همان پنج فصل آخر بودند!
بُعد دیگر این مساله هم بهنظرم نظام آموزشی ما است. اولا که محتوای آموزشیمان بهروز نیست و دوم اینکه همه سازوکار آموزشی دانشگاهی ما مدرکمحور شده و همه میخواهند زودتر واحدها را پاس کنند که مدرکی بگیرند. میبینیم که دود این مساله هم به چشم همه رفته خصوصا خود دانشجو که وقتی فارغالتحصیل شد و دنبال کار میگردد تازه متوجه میشود چقدر چیزهای مهمی را بلد نیست.
• چه لحظاتی در تعیین سرنوشت شغلی تو حیاتی بود؟ در تصمیمگیریهای سرنوشتساز چهکنیم؟
زمانی که از طرف محمد {مدیرعامل فرانش} به من پیشنهاد کار شد، لحظات تعیینکنندهای را میگذراندم. چون همان موقع از سوی شرکتی که در آن مشغول به کار بودم پیشنهاد بهتر با حقوق بالاتری داشتم. اتفاقا هم حدس میزدم که اگر بخواهم به فرانش بروم فشار کاری زیادی خواهم داشت اما در نهایت فشار کاری بیشتر با حقوق کمتر را به آن شرایط بهظاهر بهتر ترجیح دادم. شاید چون حس میکردم آینده اینجاست و مسیر پیشرو به علایق و اهداف من نزدیکتر است.
بنظرم ریسکهای کوچک در تصمیمات بزرگ نتایج خوبی دارند. منظورم این نیست که کسی که هیچچیز بلد نیست بیمهابا سنگ بزرگ بردارد و خودش را به دردسر بیاندازد اما قطعا با ترسو بودن هم آدم به جایی نمیرسد. برای تصمیمهای مهم نباید به فکر حرف بقیه و ظاهر پرزرق و برق باشیم. اگر در پله سوم هستیم برای رفتن به پله چهارم نباید بترسیم.
• بهنظرت مرز بین شناختن تواناییهایی که داریم با مغرور شدن کجاست؟
وقتی تواناییهایی که داری را بشناسی خیلی مستحکمتر قدم برمیداری یعنی آمادهای تا بزرگ شوی. البته این یک مرزی دارد وقتی که مرز را رد کنی و تصور اغراقآمیزی از خودت داشته باشی یا همانطور که گفتی مغرور شوی دردسریهای زیادی را به جان میخری. برای من مرز بین این دو در یادگیری نهفته. یعنی من بخاطر اینکه زمان مشخصی را برای مطالعه و یادگیری اختصاص میدهم میفهمم چقدر دانش کمی دارم و فکر میکنم همین باعث میشود تا در شناختی که از خودم دارم دچار توهم نشوم.
چیزی که در این مساله نباید یادمان برود این است که باید همیشه از قدمهای کوچکتر به سمت کارهای بزرگ بریم. بعضیها این نکته را فراموش میکنند و میخواهند یک شبه به پله دهم بروند. این نکته را هم در بعد کاری باید رعایت کنیم و هم در بعد فردی.
• یک خاطره جالب و البته آموزنده از کار در فرانش میتوانی بگویی؟
بحرانهای که پشتسر گذاشتیم خاطرات جالبی شدند که خیلی وقتها برای نیروهای جدید آنها را بازگو میکنم. مثلا یک شب نزدیک به ۲۰۰ گیگابایت از اطلاعات وبسایت حذف شد! در ده دقیقه اولی که متوجه این اتفاق شدیم بهجای اینکه دنبال مقصر باشیم، روی راهحلهایی که داشتیم فکر میکردیم و بعد از آن کار کردن روی ایدهای که برای رفع مشکل داشتیم را شروع کردیم. حدود پنج الی شش ساعتی بازیابی اطلاعات طول کشید و نکته جالبش این بود که جز دقایق اول که نگران بودیم، باقی وقت را با آسودگی و یکرنگی به کار مشغول بودیم.
• همه ما لحظات ناراحتکننده را تجربه میکنیم؛ سعید فداکار در لحظههای سخت چه میکند؟
موقعهایی که ناراحتم معمولا با محمد صحبت میکنم؛ محمد همیشه راهنماییهای خوبی میکند. گاهی آشپزی میکنم، قبلا گیم بازی میکردم که الان دیگر حوصلهاش را تقریبا ندارم و جایش پیادهروی میکنم. بنظرم نکته کلیدی عبور از وضعیتهای ناراحتکننده این است که یادبگیریم در این مواقع تصمیمات شتابزده نگیریم و به خودمان مسلط باشیم.
• شادترین خاطرهای که در فرانش داشتی؟
اولین باری که جایزه بهترین وبسایت را در «جشنواره وب» گرفتیم خیلی لذت بردم. بارهای بعدی شاید با توجه به شرایط و کارهایی که کرده بودیم قابل پیشبینی بود اما بار اول واقعا چسبید و خستگیام در رفت. چون بیشتر از پنج ماه بود که بیوقفه کد میزدیم و فشار کاری زیادی داشتیم و با این تندیس انگار تلاشی که کرده بودیم تایید شد.
خواندن ایمیلهایی هم که از سمت کاربرها میآمد واقعا لذتبخش بودند. همین که حس میکردیم زحمتهایمان دیده میشود انرژی میگرفتیم که بیشتر تلاش کنیم.
اینها سوالات ما از سعید فداکار مدیرفنی فرانش بود؛ اگر به سوال و راهنمایی درمورد کار در حوزه IT نیاز دارید، سهشنبه ۱۶ خرداد بهصورت زنده در اینستاگرام فرانش از سعید بپرسید!
سوالات برگزیده در بروزرسانی این مطلب قرار خواهند گرفت.
جالب و آموزنده بود
موفق باشید
تجربیات قشنگی بود، ممنون بابت اشتراک گذاری…!
خیلی خوب بود
سلام و عرض ادب
یکم گفتگو به نظرم کوتاه بود،ولی در کل تجربیات خوبی بود.
در بحث دانشگاه با شما موافقم،چون من از استاد پرسیدم که این درس رو چرا شما کامل تدریس نمیکنید،گفتند که من با توجه به سطح علمی دانشجوها تدریس میکنم و یکم دانشجوها واقعا تنبل شدند.
تمام پروژه های دانشجویی که شده کافی نت،مقالات که شده خرید از سایت ها یا کپی،تمرین ها هم شده نوشتن از روی دست بچه زرنگ ها.
لطف کنید این جور بحث ها رو بیشتر کنید.
باتشکر
مصاحبه کوتاه و خوبی بود.